سلام نفسم خوبی فدات شم؟

دیشب بعد ازاینکه بهت گفتم خوابم میاد امشب نمی حرفیم رفتم بخوابم ولی بیشتر ازیک ساعت این ور اون ور کردن آخرش خوابم نبرد همش احساس میکردم یه چیز بزرگی رو گم کردم  واسه همین پاشدم یه کم مطالعه کنم تاخوابم ببره اما اینم دوای دردم نبود دیگه داشتم عصبی میشدم که یهو بی اختیار لپ تاپ رو روشن کردم و اومدم رو نت و طبق عادت همیشگی قبل از هرکاری سراغ وبلاگمون اومدم آخه وقتی میام اینجا و حرفاتو میخونم با تمام وجودم احساست میکنم و دلتنگیام کمتر میشه ولی این دفعه فرق میکرد همینکه آهنگ وبلاگ رو شنیدم دلم بدجوری گرفت دوست داشتم باهات حرف بزنم واسه همین چند دفعه گوشیمو برداشتم بهت زنگ بزنم تا حداقل فقط صداتو بشنوم اما وقتی به ساعت نگاه میکردم منصرف میشدم دلم نمیومد بیدارت کنم آخرش بیخیال زنگ شدم و تصمیم گرفتم تو یه پست همه ی حرفای دلم رو واست بنویسیم برای همین شروع کردم به نوشتن هرچند نتونستم دلتنگیامو کم کنم ولی حداقل تونستم یه گوشه از حس و حالمو برات بنویسم تا بدونی از دوریت چه میکشم.